درامافون

پیوندها

می گفت تو یک چشم بهم زدنه

يكشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۰۵ ق.ظ
ابتدای خاموشی بود، همه ی چراغ ها خاموش، جز سوسوی دو چراغِ قرمز و سبزِ کوچکِ وسطِ آسایشگاه. جوراب ها شسته، لب تخت. همه کُرکی پوش، روی تخت هایشان. من شماره ی یک بودم، آن گوشه ی آسایشگاه تخت اول، طبقه ی دوم، کنار پنجره. از لا بلای تخت ها صدای گریه می آمد. یکی می خندید، آن یکی خور و پوف می کرد، قییییژِ باز شدن کمد و صدای برخورد قفل ش به درِ فلزی، یک پِچ پِچ ریزی هم متنِ تمام صدا ها بود؛ با فاصله ی دو تخت از من هم یکی آرام ناله می کرد! که ناگهان افسر شب نعره زنان وارد آسایشگاه شد که به ما بگوید وقتی خاموشی زده می شود باید خوابید! جوری که کسانی که خواب بودند هم از خواب بیدار شدند تا بشنوند که باید همین کار را می کردند! صدای گریه و خنده و همه ی صدا ها، حتا صدای خور و پوف ها قطع شد. با فاصله ی دو تخت از من یکی آرام ناله می کرد. کم کم همه به خواب رفتند و دوباره صدای خور و پوف ها شروع شد، هم تختی ام در طبقه پایین از این پهلو به آن پهلو می شد، تخت تکان می خورد و من هم نا خواسته از این پهلو به آن پهلو می شدم. خوابم نمی برد، مثل بیشتر شب ها. با نور ساعتم کلمه های کتاب را روشن می کردم و سعی می کردم به زور ادامه ی حرف های فالاچی را بخوانم. خسته شدم، کتاب را بستم، روی شکمم گذاشتم و به سقف بلندِ آسایشگاه خیره شدم و گوش هایم را تیز کردم. اول، صدای قدم های آرامِ نگهبانِ آسایشگاه بود. دوم، خور و پف ها. سوم، فهمیدم کسی که گریه می کرد، هنوز هم دارد آرام و بی صدا گریه می کند، اما من گوش هایم را تیز کرده بودم! چهارم، با فاصله ی دو تخت از من یکی آرام ناله می کرد.

پ.ن|من بودم، در آستانه ی یک زندگی گروهی. اوایلِ شهریورِ سال نود و چهار.
پ.ن2|چقدر زود می گذری زمان، کاش دستم به تو رسد.

پیشنهادی| J Bar Blues ، اثری از jim bonney آهنگ ساز و نوازنده ی آمریکایی،در آلبوم موسیقی بازی MafiaIII
  • ۹۶/۰۶/۰۵
  • مهر ارسنج

نظرات  (۴)

زندگی با طعم کافور :)
اااهه.. گذشتا..
پاسخ:
آررره :)
حالا حال و احوال خوبه؟
پاسخ:
هعی، بدک نیست.
شما خوبی؟
من خیلی خوبم :))
پاسخ:
خنده‌وانه طور :))
سربازی خر عست:(
پاسخ:
تو دوران سربازی هم پرُ از خر است.