درامافون

پیوندها

که چرا غافل از احوالِ دلِ خویشتنم

دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۲۰ ق.ظ
بعد از سی و دو سال، می گفت فاصله ی بینِ بیست تا سی سالگی، مثل چشم بر هم زدن می ماند، چراکه شیرین ترین دوران است و چیز های خوب و شیرین معمولن یکباره تمام می شوند و تو می مانی و طعم شیرینی، پس نباید این روز ها را از دست داد و تمام لذت ش را بایست برد. اما من زود تر به این نتیجه رسیده بودم و همین نتیجه گیری های زود تر از موسم خودش هزار یک بلیه به دنبال دارد که مثلن همش استرس این را داشته باشی که دیر شد! بجمب، یالا... که نشود بعد از سی سال بنشینی و ببینی همه ش را با استرس دویدی و حالا نا نداری رشته ی هیچ کلامی را بگیری که اصلن همین حالا هم همین است، هر شب خودت را مفقودِ کرور کرور فکر کنی و وقتِ نوشتن که باشد؛ بنا را به سکوت می گذاری که چه؟
پیرم در آمد و فهمیدم، راهی که می روم درست است.
اما از خاکی می روم؛ مزه دارد؟ مرض دارم؟ خسته شدم؟
سوال دارم، سوال دارم از خودم. خودمی که هر بار خواستم آشنایی بدهم به هر طریق ما را پیچاند و با هیچ عددی سر سازش با ما را ندارد، بهونه می گیرد که دلم درد می کند. با انگشت اشاره پاییز را نشان می دهم که یکهو می آید. چشمانش را بالای سرش می چرخاند که نوچ، محرم هم یکهو آمد. می گویم ش که تو ببین نارنجی ها را، ببین نارنگی ها را. هنوز حرفم تمام نشده می گوید تو ببین ایستگاه صلواتی ها را، ببین زنجیر زنی ها را. تا می آیم چیزی بگویم، انگشتش را روی دماغش فشار می دهد که: هیـــس! فستیوال راه انداخته اند و انگار در این دو روز همه چیز آزاد باشد. از چند ماه قبل باشگاه می روند که در دسته های عزاداری بدن نمایی کنند، لا به لای زنجیر زنی هم که با خواهران پل های ارتباطی بر قرار می شود. با هفتاد قلم میک آپ و ناخون های مصنوعی در ایستگاه صلواتی برای عزادار ها شربت بریزی که اصلن بحث شئونات و اینها به کنار. قوانین راهنمایی و رانندگی که هیچ، فهم و شعور نریختن زباله روی زمین هم به کنار، اصلن آقا حوصله ی شرح قصه نیست! فقط همین را بگویم که،؛ نه، ناموسن حسین باس خاطره چی کشته شد؟ نه، حضرت عباسی اگر قراره خودتون مقدساتِ خودتون رو به سخره بگیرید که حضرت زینب (س) می گفت کاش نبودم، کربلا در کربلا می ماند و اینها... خب چرا؟
اول کمی نوازشش می کنم که آرام باش، اشکال ندارد، جهان سوم است و بیخیال و اینها، بعد می گویم که به نظرم ملت ما به یک تخلیه ی درست و برنامه ریزی شده نیاز دارند! اگر اینطور باشد، خودشان، خودشان را در هر تقی به توقی خوردن تخلیه نمی کنند و دستی دستی با دستِ خودشان به باور و عقاید و شهر و مملکت شان، گند نمی زنند! بعدشم اینکه، تو چه کار باقی داری؟ تو زندگی ت را بکن! همین الآن که چهار صبح است، یکی برای نماز از خواب بیدار می شود، یکی برای بازیِ نهنگِ آبی، یکی هم مثل تو فقط زیاد فکر می کند.
  • ۹۶/۰۷/۱۰
  • مهر ارسنج

نظرات  (۳)

من که خل شدم انقد فکر کردم...تهشم هی به این نتیجه میرسم که تف به این زندگی-_-
پاسخ:
از اول فکر کنید.
ولی خب هم‌چنان زندگی خوشگلیاشو داره..
پاسخ:
ولی خب نصفش معایبه.
چه همه فکر کردین شما.

بخوابین خب، چرا تا ۴ صب توی کرور کرور فکر غرق میشی آقای برادر زئوسسسس خان پهلوون
شب را برای آرامش! قرار داده حضرت جل و اعلی...

هه آرامش! واژه ی غریب روزگار ما



با ارزوی بهترین ها 



پاسخ:
 آرامش را از ما گرفتن خواهر.

اینوری بیاید، خوشحال میشیم.