درامافون

پیوندها

مستی و راستی

جمعه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۲:۱۵ ب.ظ
درست خاطرم نیست که کدام هنرپیشه در کدام فیلم بود، خلاصه ای از شرح حال این چند سالِ من را می گفت، که، یادم نیست الکل را شروع کرده بودم که زنم ترکم کرد، یا چون زنم ترکم کرد الکل را شروع کرده بودم... حالا دیگر سال هاست که احساسِ گناه می کنم، اما هر سال بیشتر در عجبم که الکل با احساسِ گناه چه ها می کند... حالا دیگر خیلی وقت است که زندگی ای که داشتم، آرزو ها و هدف هایی که برایشان می جنگیدم... همه و همه، حالا دیگر رفته،؛ تمام شده. دیگر تمام زندگیم بین مشتی از کاغذ دیواری های خط خطی اتاقم، کنسرو های خالی انباشته شده کنجِ دیوار، خواب های پریشان و دسته آخر، الکل، محصور شده... و تمامِ آنچه برایم مانده پذیرش انزواست... حالا سال هاست که از هرچه بدم می آید سرم می آید، مسخره شدن، نگاه های از سره ترحم، کم محلی و گاهی پر محلی! و از همه بد تر... ورودِ رطوبتِ تنفس به گوش! تنفس وجدان... که هر روز در گوشم آرام زمزمه می کند، مقصر تو بودی... من فقط گفتم: تو که حامله ای کمربند ایمنی نبند... بگذار هم تو راحت باشی هم بچه... از کجا باید می فهمیدم راننده ی ماشین جلوئی دیشب تا صبح به هر دلیلی بیدار بوده، به هر دلیلی اون سنگ لعنتی ای را که معلوم نیست به کدام دلیل دیگر زیر لاستیک ـش رفت را ندیده... از کجا باید می دانستم که در لاین سرعت ماشین جلوئیم چپ میکند؟ من مقصر نبودم، من اطلاعاتم در رابطه با تصمیم گیری های خدا کم بود... من فقط راحتی برایشان می خواستم، علم غیب که نداشتم... ای کاش وجدانم می فهمید که آدم مست ، دروغ نمیگوید...
  • ۹۸/۰۲/۲۰
  • مهر ارسنج