تمام آیات در رابطه با صبر...
نه اینکه چیزی برای گفتن نباشه، ولی چیزی نمیگم، یعنی فعلن چیزی نمیگم! شما اگر خواستید همین زیر بگید... .
- ۹۸/۰۹/۰۳
نه اینکه چیزی برای گفتن نباشه، ولی چیزی نمیگم، یعنی فعلن چیزی نمیگم! شما اگر خواستید همین زیر بگید... .
دلم برات تنگ شده بود.
آقای خاص، میشه اینجا رو تا همیشه باز بذاری برای نظر دادن ما ؟
تو من رو یاد آخرین لحظه های زندگی فرعون میندازی...
خدا با ماست جوون...
پس، دیگه حرفی برای گفتن نمی مونه!
چشم، ولی یادت باشه خدا با ما نشسته... :)
عه برگشتید :)
فکر میکردم شما از اونایی باشید که یا نمیبندن وبو یا اگه بستن دیگه برنمیگردن.
خوبه که باز بخونیمتون :)
توی هر لحظه ای یه چیزی از نظر آدم درسته. من شخصا با اون دیدگاه آدم یا نره یا رفت دیگه نیاد موافق نیستم. البته همینم نظر این لحظه مه :))
موفق باشید :)
سلام
چون راه ارتباطی دیگه نداشتم و چون تو هیچ قبرستون مجازی ای نیستی چون شماره ازت ندارم چون هرکس که میدونستم تو رو میشناسه میگه ازت خبری نداره و هزارتا چون دیگه... و چون حالا که یجارو گذاشتی برای کامنت گذشتن و نمیشه خصوصی برات چیزی نوشت، همین وسط میگم... چون دارم خفه میشم تو این غریبی...
که ۹ ماه ترکیه بودم و بعد از گذروندن کلی سختی و دربدری حالا که رسیدم اینجا... حالا که دیگه خیالم از همه چی راحته، حالا که آزادم... نمیتونم بهت فکر نکنم... به تمام چیزایی که یادم دادی... از ذهنم بیرون نمیری، با این اختلاف سنی و زمانی و مکانی... فاک یو مهرداد...
هنوزم دوستت دارم...
خب! سلام! خیلی ناامیدانه آدرس رو سرچ کردم و باز بودن اینجا خیلی غیر منتظره بود برام :)
نمیدونم چی بگم فقط اینکه آرزوی سلامتی و آرامش دارم برات
سلام مهرداد. دوست قدیمی...
دلم برای دیدن پست هات تنگ شده بود. میخواستی ننویسی نمیخواست که همهوپست ها رو برداری. الانم بذار دست خط مجازیت جلو چشممون باشه جمله بندیهات بمونن.
پاینده باشی :)
شما خودت ازون دسته آدمایی که سین میکنن و در میرن که! :دی
تو داری نشون میدی میشه بچه خوشگل و با استعداد و خفن بود، اما بازم تنها موند!
ولی تا حالا فکر کردی داری به کی نشون میدی اینو؟ صد در صد به خودت! چون به قول خودت دیدگاه باقی برات مهم نیست... اما خودتو تو چهل سالگی تصور کردی؟ یا بیشتر... تا حالا فکر کردی یروزی میاد که بشینی دونه دونه دخترهایی که میتونستی باهاشون آینده ای داشته باشیو بشمری و ناراحت از این باشی که دوران جوونی رو چجوری گذروندی؟ از تیکه هایی که بهت میندازن خسته نشدی؟ اصلا تو خسته میشی؟ یا بهت بر میخوره؟ واقعا خاتونی وجود داره، یا داشته؟ تو واقعا میتونی یا میتونستی کسی رو دوست داشته باشی؟ چطوری با خودت کنار میای؟ چی جواب خودت رو میدی؟
اون تو بودی که باید میرفتی دنبال عشقت آقا مهرداد... نه تو تنهایی خودت رو خفه کنی که یروزی اون در رو باز کنه و بیاد تو...
هر جواب و توجیه منطقی ای هم داری به اونی که تو شرتته بگو!!!
اگه رمز میخواین کامنت بذارین. شرمنده، من دیروز سرم شلوغ بود فراموش کردم.
آ! سلام! :)
خیلی وقته نیومدم اینجا. خوبه که همچنان اینجا هست و مهمتر از اون کامنتها بازه! :))
واقعا حرفی نیست جز اینکه عجب دنیای عجیبیه، نه؟ ماها هم عجیب شدیم...
«صبر، اشتیاق آدم رو از بین میبره.»
جواب کامنت آخر عجب جملهایه! خوندن و نوشتن که هیچ حتی زیاد که صبر کنی شوق رسیدن به آرزوها و خود زندگی هم از بین میره...
آره متوجه شدم. همین هم غنیمته. یه زمانی همهٔ کامنتها بسته بود. :))
اوهوم...
از فراست شماست! :))
و درست میگید؛ چطور صبر کردن هم خیلی مهمه...
سلامت باشید. همچنین. :)
تسلیت میگم جناب سروان...
از اون موسیقیهای درامافونی برامون بگذار.
حاجی حذف کرده بودی؟! نکن با ما همچین! دوستتداریم خب میایم به جای خالیت برمیخوریم دلمون میگیره! البته من دهانم دوخته اس در این مورد خاص حذف و اینا! بیشتر اشاره داشتم به اینکه دلمون برات تنگ میشه و خوشحالیم هستی و اینا:))))
پیرو کامنت خورشید باید بگم از عکسای درامافونی اقا! از عکسای درامافونی برامون بذار دلمون لک زد! چه خوشحالم اینجا برگشت! عکسا اون چادر قشنگه تو کوه!
من معرفی میکنم ولی بعیده بشناسی(به پیشانی کوفتن) به روم نیار خلاصه! قشنگ صمیمی وار برو تو ژست بگو عهههه صخره توییییی؟ چطوری صخی؟
بنویس، میترکی ها...
بنویس
۳ آذر قرار بود تاریخ خاموشی درامافون شه؟
چی بگم؟
حواسمون هست که نیستی...
ویرایش: حواسمون هست که هستی ولی نمینویسی 😒
مرسی که برگشتی.. من هی میومدم این صفحه لعنتیو هر از چند گاهی باز میکردم، حتی یه جای کامنت نذاشته بودی آدم بنویسه : چ خبرتههههه. :(