درامافون

پیوندها

تمام آیات در رابطه با صبر...

يكشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۴۹ ق.ظ

نه اینکه چیزی برای گفتن نباشه، ولی چیزی نمی‌گم، یعنی فعلن چیزی نمی‌گم! شما اگر خواستید همین زیر بگید... .

  • ۹۸/۰۹/۰۳
  • مهر ارسنج

نظرات  (۲۵)

مرسی که برگشتی.. من هی میومدم این صفحه لعنتیو هر از چند گاهی باز می‌کردم، حتی یه جای کامنت نذاشته بودی آدم بنویسه : چ خبرتههههه. :(

پاسخ:
آدم شرمنده میشه با خوندن بعضی کامنت ها...
نمی دونه چی جواب بده...
لطف دارید شما...
  • • عالیس •
  • دلم برات تنگ شده بود.

    پاسخ:
    در پنجمین پگاه تو سپیده دم به شرق نگاه کن...

    (اگر هری پاتر دنیده باشی) 
    عذر خواهی میکنم، برا هری پاتر نبود، برا ارباب حلقه ها بود :))

    آقای خاص، میشه اینجا رو تا همیشه باز بذاری برای نظر دادن ما ؟

     

    پاسخ:
    بله.

    تو من رو یاد آخرین لحظه های زندگی فرعون میندازی...

     

    خدا با ماست جوون...

    پس، دیگه حرفی برای گفتن نمی مونه! 

    پاسخ:
    دست خدات رو بگیر از اینجا برو رفیق...

    چشم، ولی یادت باشه خدا با ما نشسته... :)

    پاسخ:
    چشمت بی بلا.
    اون خدایی که با شما نشسته، با ما خوابیده...
    برو رفیق خوبم، برو من آدم بد دهنی هستم...
  • کلمنتاین ‌‌
  • عه برگشتید :)

    فکر میکردم شما از اونایی باشید که یا نمیبندن وبو یا اگه بستن دیگه برنمیگردن.

    خوبه که باز بخونیمتون :)

    پاسخ:
    خب میدونید، برای رفتن یک دلیل داشتم، برای برگشتن هم یک دلیل !
    اینه که الآن هم به صورت کامل برنگشتم، یعنی تمام تلاشم اینه که فعلن چیزی ننویسم، یا بهتر بگم، بروز ندم...
    گفتم بذار فعالیت این دو سال قابل رویت باشه و یجایی مثل اینجا هم باشه برای حرفی چیزی اگر بود.

    همون قدر که نوشتن خوبه، خونده شدن هم. باعث افتخار من هست. :) 
  • کلمنتاین ‌‌
  • توی هر لحظه ای یه چیزی از نظر آدم درسته. من شخصا با اون دیدگاه آدم یا نره یا رفت دیگه نیاد موافق نیستم. البته همینم نظر این لحظه مه :))

    موفق باشید :)

    پاسخ:
    واقعن :))

    همچنین :) 
  • تو نفرت انگیز
  • سلام

    چون راه ارتباطی دیگه نداشتم و چون تو هیچ قبرستون مجازی ای نیستی چون شماره ازت ندارم چون هرکس که میدونستم تو رو میشناسه میگه ازت خبری نداره و هزارتا چون دیگه... و چون حالا که یجارو گذاشتی برای کامنت گذشتن و نمیشه خصوصی برات چیزی نوشت، همین وسط میگم... چون دارم خفه میشم تو این غریبی...

    که ۹ ماه ترکیه بودم و بعد از گذروندن کلی سختی و دربدری حالا که رسیدم اینجا... حالا که دیگه خیالم از همه چی راحته، حالا که آزادم... نمیتونم بهت فکر نکنم... به تمام چیزایی که یادم دادی... از ذهنم بیرون نمیری، با این اختلاف سنی و زمانی و مکانی... فاک یو مهرداد... 

    هنوزم دوستت دارم... 

    پاسخ:
    علیک سلام.
    میدونی ؟ ما تا اینوریم دوست داریم بریم اونور! و وقتی می رسیم اونور و خیالمون از همه چی راحت میشه و آزاد میشیم... می گردیم دنبال یچی که برینه تو حالمون! دست خودمون نیست ها ، ما تو ایران بزرگ شدیم ، این رفتارا رفته تو ضمیر ناخودآگاهمون! 
    کاش اون چیزایی که یادت دادم توش توداری و از اینجور صحبت ها هم بود...!
    هلند ؟ آره ؟ عذر میخوام که با این اختلاف سنی میخوام بگم کدوم آدم بیشعوری این همه سختی میده به خودش که بره هلند و بعد بشینه به من فکر کنه ؟ فاک یو تو...
    خوش بگذرون. 
  • سفره خاتون
  • خب! سلام! خیلی ناامیدانه آدرس رو سرچ کردم و باز بودن اینجا خیلی غیر منتظره بود برام :)

    نمیدونم چی بگم فقط اینکه آرزوی سلامتی و آرامش دارم برات

    پاسخ:
    خب سلام به روی ماهتون :) 
    اتفاقن میخواستم منم یدونه از این آرزو ها براتون ایمیل کنم...
    امیدوارم همه آرزوهاتون برآورده بشه، مخصوصن این آرزویی که برا من دارید... :)

    سلام مهرداد. دوست قدیمی...

    دلم برای دیدن پست هات تنگ شده بود. میخواستی ننویسی نمیخواست که همهوپست ها رو برداری. الانم بذار دست خط مجازیت جلو چشممون باشه جمله بندیهات بمونن. 

    پاینده باشی :)

    پاسخ:
    سلام دوست خوبم... دوست خوب و قوی من! ممنون محبت شما هستم...
    امیدوارم با هر مشکلی که روبرو هستی و دست و پنجه نرم میکنی، آخر شونه‌ش رو به خاک بمالی و پیروز بشی... 
    لذت میبرم وقتی میبینم با مشکلاتی که سر راهت هست، بازم لابلای نوشته هات کلی انرژی مثبت پیدا میشه، به اون انرژی ها پر و بال بده... من باور دارم تو از پسش بر میای... خسته نشو... تو میتونی... :) 

    شما خودت ازون دسته آدمایی که سین می‌کنن و در می‌رن که! :دی

    پاسخ:
    کمال همنشین و این صحبتا :دی

    تو داری نشون میدی میشه بچه خوشگل و با استعداد و خفن بود، اما بازم تنها موند!

    ولی تا حالا فکر کردی داری به کی نشون میدی اینو؟ صد در صد به خودت! چون به قول خودت دیدگاه باقی برات مهم نیست... اما خودتو تو چهل سالگی تصور کردی؟ یا بیشتر... تا حالا فکر کردی یروزی میاد که بشینی دونه دونه دخترهایی که میتونستی باهاشون آینده ای داشته باشیو بشمری و ناراحت از این باشی که دوران جوونی رو چجوری گذروندی؟ از تیکه هایی که بهت میندازن خسته نشدی؟ اصلا تو خسته میشی؟ یا بهت بر میخوره؟ واقعا خاتونی وجود داره، یا داشته؟ تو واقعا میتونی یا میتونستی کسی رو دوست داشته باشی؟ چطوری با خودت کنار میای؟ چی جواب خودت رو میدی؟ 

    اون تو بودی که باید میرفتی دنبال عشقت آقا مهرداد... نه تو تنهایی خودت رو خفه کنی که یروزی اون در رو باز کنه و بیاد تو...

    هر جواب و توجیه منطقی ای هم داری به اونی که تو شرتته بگو!!!

    پاسخ:
    اسمت رو مینویسی مهم نیست ، کلی سوال ازم میپرسی ، و میگی جوابش رو به اونی که تو شورتم هست بدم!
    ممنون که چیزی که تو شورتم هست رو اون خطاب میکنی!
    فکر کنم اسمت رو فهمیدم!!! ؛)

    اگه رمز می‌خواین کامنت بذارین. شرمنده، من دیروز سرم شلوغ بود فراموش کردم.

    پاسخ:
    صبر، اشتیاق آدم رو از بین میبره...
    چه تو خوندن، چه نوشتن.
  • פـریـر بانو
  • آ! سلام! :)

    خیلی وقته نیومدم اینجا. خوبه که همچنان اینجا هست و مهم‌تر از اون کامنت‌ها بازه! :))

    واقعا حرفی نیست جز اینکه عجب دنیای عجیبیه، نه؟ ماها هم عجیب شدیم...

     

    «صبر، اشتیاق آدم رو از بین می‌بره.» 

    جواب کامنت آخر عجب جمله‌ایه! خوندن و نوشتن که هیچ حتی زیاد که صبر کنی شوق رسیدن به آرزوها و خود زندگی هم از بین می‌ره...

    پاسخ:
    اِ سلام :)
    کامنت همینجا بازه فقط :دی
    دنیا، روزگار، ما... آره... عجیبه...

    من پند و اندرز ها رو لابلای جواب ها پنهان کرده ام :))
    البته نکته دیگه ای که هست اینه که، مهم نیست چقدر صبر کنیم، مهم چجوری صبر کردنه... :)

    ممنون که سر زدید، موفق باشید.
  • פـریـر بانو
  • آره متوجه شدم. همین هم غنیمته. یه زمانی همهٔ کامنت‌ها بسته بود. :))

    اوهوم...

     

    از فراست شماست! :))

    و درست می‌گید؛ چطور صبر کردن هم خیلی مهمه...

     

    سلامت باشید. همچنین. :)

    پاسخ:
    اینجا تا همیشه بازه :)

    زنده باشید :)

    تسلیت میگم جناب سروان...

    پاسخ:
    جناب سروان چه خریه؟ 
    تسلیت برای چی؟ برای مرگ فهم و شعور و درک و انسانیت و اینا ؟ ۴۰ سال دیر اومدی...
    یا برای سردار؟ که اونم زنده‌ست رفیق... شهدا که نمی‌میرند!!!
    یا هواپیما ؟ که بعید میدونم با تاریخ نظرت...

    گمنام، حاج آقا، همکار قدیمی...
    وقتی لوکیشن دستگاه‌ت روشن هست، مهم نیست آی‌پی‌ت آلمان رو نشون بده یا انگلیس... 
    :) 
  • خورشید ‌‌‌
  • از اون موسیقی‌های درامافونی برامون بگذار. 

    حاجی حذف کرده بودی؟! نکن با ما همچین! دوستتداریم خب میایم به جای خالیت برمیخوریم دلمون میگیره! البته من دهانم دوخته اس در این مورد خاص حذف و اینا! بیشتر اشاره داشتم به اینکه دلمون برات تنگ میشه و خوشحالیم هستی و اینا:))))

     

     

    پاسخ:
    نه حاجی حذف نکرده بودم :دی
    استاد من بجا نیاوردم متاسفانه ! :))

    پیرو کامنت خورشید باید بگم از عکسای درامافونی اقا! از عکسای درامافونی برامون بذار دلمون لک زد! چه خوشحالم اینجا برگشت! عکسا اون چادر قشنگه تو کوه!

     

    پاسخ:
    عکس فعلن تو دست و بالم نیست، نقاشی درامافونی میذارم ولی...

    من معرفی میکنم ولی بعیده بشناسی(به پیشانی کوفتن) به روم نیار خلاصه! قشنگ صمیمی وار برو تو ژست بگو عهههه صخره توییییی؟ چطوری صخی؟ 

    پاسخ:
    باورررم نمیشه، صخی تووویی؟ 
    چطوری ؟ نیستی، کم پیدایی... :دی

    بنویس، میترکی ها...

    پاسخ:
    :)
  • خورشید ‌‌‌
  • بنویس‌

    پاسخ:
    مینویسم 

    ۳ آذر قرار بود تاریخ خاموشی درامافون شه؟

    پاسخ:
    فکر نکنم...
  • -دایناسو ر-
  • چی بگم؟

    حواسمون هست که نیستی...

    پاسخ:
    :)

    هستم...
  • -دایناسو ر-
  • ویرایش: حواسمون هست که هستی ولی نمی‌نویسی 😒

    پاسخ:
    وقتی ننوشتن از حد معمول بگذره و مدام با اتفاقات جدید روبرو بشی،
    دیگه نمیدونی از کجا بنویسی، از کجا شروع کنی...
    باور کن دیشب میخواستم بنویسم... ولی نتونستم...

    مرسی که حواست هست :) 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی