خواهرانه پارت ۲
سه شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۹، ۰۲:۴۳ ب.ظ
خواهرم دیروز میخواست بره دیت، عکس پسرَرو برام فرستاد و بعد از کلی صحبت و اینا گفت استرس دارم، گفتم اون باید استرس داشته باشه، نه تو! تو بهتری... گفت همین رو میخواستم، مرسی که اینقدر خوبی و بهم اعتماد به نفس میدی.
چقدر زود بچه ها بزرگ میشن، همین دیروز بود دم در دبستان منتظر میموندم تا بیاد بیرون بپره بغلم... حالا امسال پزشکی علوم تحقیقات قبول شده و من هنگم! واقعن هنگم از این گذر عمر، که اون یکی فسقلی"داداشم" هر روز برام لینک بازی میفرسته و ازم میخواد براش لینک بازی های خوبی که میشناسم رو بفرستم، وقتی هم بازی سخت باشه میگه "داداش قشنگم این مناسب سن من نبود" و من باز هنگم!
پ.ن| هی برمیگردم جا پاهام رو نگاه میکنم، نکنه پا تو سن گذاشتم ؟ چرا بچه ها بزرگ شدن؟
- ۹۹/۱۰/۱۶