درامافون

پیوندها

از این قاعده سال هاست غافلم

دوشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۰۷ ب.ظ

جوانی چه مست چقدر شاد رفت، نبرده‌ام ز دل آنچه از یاد رفت، قناعت کنم پیشه، مازاد رفت
بیا ای که عمرت به هفتاد رفت
مگر خفته بودی که بر باد رفت ؟
همه رهرو بودن تو هی تاختی، همه شور و شوقت به چه باختی؟، به فردا همه کارو انداختی
همه برگ بودن همی ساختی
به تدبیر رفتن نپرداختی!
که فردا کسانی به جنت روند، که کردار نیک توشه با خود برند، جز این هرچه باشد نباشد پسند
قیامت که بازار مینو نهند
منازل به اعمال نیکو دهند
مهم نیست زبانت به پشتو دری، که بودی؟ چه کردی؟ چه دیو و پری، جواب کوته و کامل و چون سریع
بضاعت که چندان که آری بری
وگر مفلسی شرمساری بری
بجو آنچه را خواستی یابنده تر، که خورشید سوزان و تابنده تر، و دیروز خشک است و آینده تر
که بازار چندان که آکنده تر
تهیدست را دل پراکنده تر
شرابی که نوشی همی سم شود، صدای رسایت کمی بم شود، کمر زیر درد و فشار خم شود
ز پنج درم پنج اگر کم شود
دلت ریش سرپنجه‌ غم شود
تو ای زاهد مومن ورشکست، درستکار مغموم یکتاپرست، که امید در کنج قلبت شکست
چو پنجاه سالت برون شد ز دست
غنیمت شمار پنج روزی که هست
اگر وقت مردن امان داشتی، وگر در شبابت توان داشتی، بهار دلت را خزان داشتی
اگر مرده مسکین زبان داشتی
به فریاد و زاری فغان داشتی
و از ترس راه تا سحر او نخفت، گل و غنچه در روز آخر شکفت، چه دل های خامی که اینجا نپخت
که ای زنده چون هست امکان گفت
لب از ذکر چون مرده برهم مخفت
بگویم چگونه شدم رستگار؟، ........... آورد پدید کردگار، که مهرش به قلبم بود ماندگار
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو باری دمی چند فرصت شمار

تو مهرداد من مهر تو در دلم، بود ضامن حل هر مشکلم، همه تو شدم خشت و آب و گلم

تو شیرین، نمک، گاهی هم فلفلم

  • ۹۹/۱۰/۲۲
  • مهر ارسنج