درامافون

پیوندها

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

راننده کرایه را بیشتر حساب می کند، چیزی نمی گویم. بقال کم فروشی می کند، چیزی نمی گویم. وسطِ واگن از فشار جمعیت کلیه هایم به هم می چسبند، هیچ نمی گویم. رفیق های چندین و چند ساله ام را از دست می دهم، حرفی نمی زنم. روز ها از کفم می روند، تماشای ـشان می کنم. فرصت های مناسب را، تو بگو دوزار! فنچ های دهه هشتادی را می بینم، فشارِ بیست و اندی ساله ای روی دوشم حس می کنم.
آنقدر دور شده ام از چیزی که در تصور داشتم، که خاطرم نیست چه می خواستم! هر لحظه ی زندگی ام همانند خوابی باشد که باری از وسطِ ماجرا شروع می شود، این یک لوپ است، بی هیچ تقاطع.
و این حجم از بی خیالی نسبت به همه چیز و همه کس، خوب نیست. و اینکه من واقف بر این قضیه بیخیال هستم، دو بار خوب نیست.
  • مهر ارسنج