درامافون

پیوندها

نامه‌ای از هیروهیتو، امپراتور سقوط‌کرده ژاپن، به آیت‌الله علی خامنه‌ای.

زمان/مکان: پس از هیروشیما، پیش از نابودی بعدی.

 

رهبر محترم، شما مرا نمی‌شناسید.

من مردی‌ام از گذشته‌ای سوخته. روزگاری امپراتور بودم، سایه‌ی خدا بر زمین. و روزی، مقابل میکروفونی ایستادم و تسلیم شدم. نه فقط در برابر آمریکا، بلکه در برابر حقیقتی که دیر فهمیدم:

"قدرت، اگر تا آخرین نفس ادامه پیدا کند، از عقل عبور می‌کند. و به فاجعه می‌رسد."

شما امروز جایی ایستاده‌اید که من ایستاده بودم. میان جنگ و غرور، میان مردم و ایدئولوژی، میان خاک و خاکستر. شاید به شما بگویند مقاومت شرف است، به من هم گفتند. تا روزی که آسمان کشورم زمین خورد. هیروشیما یک عدد نبود، یک زخم بود. نه بر ژاپن، بلکه بر تمام آن‌هایی که دیر گوش کردند. رهبر عزیز، من می‌دانم که تصمیم‌های بزرگ، گاهی در اتاق‌های ساکت گرفته می‌شوند، اما صدایشان در قرن‌ها می‌پیچد. از من به یادگار بماند:

"دشمنان می‌آیند و می‌روند، اما خاکستر نسل‌هاست که باقی می‌ماند."

من تاج را نگه داشتم، ولی کشورم را سوزاندم. شما هنوز فرصت دارید، که انتخاب نکنید آنچه دیگر برگشتی ندارد! من امپراتورم، بودم. شما رهبر هستید. اما پیش از هر عنوان، ما انسانیم. و تنها انسان‌ها هستند که می‌توانند از تکرار تاریخ جلوگیری کنند. یا باعثش شوند.

با احترام از اعماق ویرانی، هیروهیتو آن‌که از دل آتش برگشت، بی‌آن‌که چیزی برای بازگشت مانده باشد.

  • ۲۴ فروردين ۰۴ ، ۱۶:۱۹
  • مهر ارسنج

نامه‌ای از ژوزف استالین به آیت‌الله علی خامنه‌ای.

 مکان/زمان: پس از مرگ، در خلا بدون مجسمه‌ها.

 

رهبر جمهوری اسلامی، من کسی‌ام که می‌داند قدرت چه طعمی دارد. تلخ نیست، سرد است. مثل مرمر. و وقتی زیاد بخوری، نه تو را گرم می‌کند، نه زنده نگه می‌دارد. فقط سخت‌تر می‌شوی. تا جایی که دیگر از صدای شکستن آدم‌ها، چیزی حس نمی‌کنی. من هم مثل شما، فکر می‌کردم با اراده و ایمان، می‌شود تاریخ را فرمان داد. و تا سال‌ها همه تعظیم کردند. تا روزی که فهمیدم سایه‌ام از خودم بزرگ‌تر شده و مردم، بیشتر از دشمن، از سکوت من می‌ترسند.

آقای خامنه‌ای، مردم‌تان شما را هنوز باور دارند؟ یا فقط یاد گرفته‌اند چطور در حضور دوربین‌ها ساکت بمانند؟ من دیر فهمیدم که وفاداری، با ترس اشتباه گرفته شده بود. در سال‌های پایانی‌ام، دیگر نه جنگ مانده بود، نه صلح. فقط فهرستی از کسانی که دیگر نبودند و شب‌های بیداری، نه از آمریکا، نه از امپریالیسم، بلکه از خودم.

شما الان جایی ایستاده‌اید که من ایستادم: میان مذهب و ماشین جنگ. میان سرزمینی زنده، و رویایی که دارد مردمش را خفه می‌کند. به شما می‌گویند دشمن در راه است، که اگر عقب‌نشینی کنید، نابود می‌شوید. من هم شنیدم. ولی دشمن همیشه هست، و مردمی که می‌میرند، دیگر هیچ‌وقت نیستند. باور کنید، حتی اگر برنده‌ی نبردی باشید که برایش شهرهایتان را قربانی کرده‌اید، آخرش، فقط با دیوارهایی می‌مانید که خاطره دارند، و مردمی که دیگر باور در آنان زنده نیست.

تاریخ، دیر یا زود، مجسمه‌ها را پایین می‌کشد. کاری نکنید تنها چیزی که از شما بماند، جای خالی روی یک میدان/آزادراه باشد.

 

با تمام تلخی‌اش، از زبانی که هنوز آتش دارد:

ژوزف ویساریونوویچ استالین مردی که همه‌چیز را کنترل کرد، جز خودش.

  • ۲۴ فروردين ۰۴ ، ۱۶:۱۱
  • مهر ارسنج

با احترام، ولی با تردید. با ایمان، ولی شک‌افکنده و شاید با بغضی که کسی جز خودش نمی‌فهمد. نامه‌ای از سید علی خامنه‌ای جوان به آیت‌الله علی خامنه‌ای امروز.

زمان/مکان: جایی میان زندان و انقلاب، شب.

بسمه تعالی.

السلام علیک یا نفسِ آینده‌ام، نمی‌دانم این نامه به دست تو می‌رسد یا نه. من هنوز در زندانم، هنوز صدای گلوله‌های ساواک در گوشم مانده، ولی تو را دیده‌ام. نه در خواب، نه در رویا؛ در سایه‌هایی که پشت عکس امام می‌افتد. بگذار بی‌پرده بگویم، آقا.

تو، من هستی. اما چه شد که این‌قدر شبیه دشمنان‌مان شدی؟ من آن جوان طلبه‌ام که وقتی برق زندان رفت، با چشم‌های باز سوره‌ی مریم خواند تا کسی نترسد. تو کی شدی کسی که مردم از صدای او می‌ترسند، حتی وقتی قرآن می‌خواند؟

تو شعار "نه شرقی، نه غربی" دادی. امروز اما، شرق را بوسیده‌ای و غرب را تهدید می‌کنی، و میانه‌ات را با مردم بریده‌ای. می‌خواستی جامعه‌ فاضله‌ بسازی. الان جوان‌ها یا می‌روند، یا می‌سوزند، یا می‌ترسند. من برای نان مردم زندان رفتم، تو نان را با امنیت تاخت زده‌ای. خاطرت‌هست شب‌هایی که از ترس شنود، فقط با چشم حرف می‌زدیم؟ امروز، همه با چشم سکوت می‌کنند. و تو هنوز فکر می‌کنی دشمن، آن‌جاست؛ در واشنگتن، تل‌آویو، یا در افکار زن بی‌حجاب. آینده‌ای که ساخته‌ای، فقط دیوار بلندتر داشت. نه عدالت، نه آزادی، نه آن لبخندهایی که وعده‌شان را دادی.

من این نامه را برای نابودی‌ات نمی‌نویسم. من می‌خواهم که نجات پیدا کنی. نه از آمریکا. از آن کسی که در آینه نگاه می‌کنی، و خیال می‌کنی هنوز انقلابی‌ست. آقا، تو هنوز فرصت داری. من هنوز تو را باور دارم... اما نگذار آن جوان، در تاریخ، به جای الگو، یک عبرت شود.

والسلام‌

سید علی خامنه‌ای طلبه‌ای با دست‌های بسته، و چشمانی که هنوز می‌خواهند روشنی ببینند.

  • ۲۴ فروردين ۰۴ ، ۱۵:۴۰
  • مهر ارسنج