درامافون

پیوندها

من هنوز امیدوارم

سه شنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ۱۰:۱۳ ب.ظ

موهام رو دوباره بلند کرده بودم، سرم رو شکستن، موهام رو زدم. داشتم سگ سیاه افسردگی رو خاک می‌کردم، به داوری باختم. پسر عموم که از ۹۸ زندان بود و بعد ۳ سال تازه آزاد شده بود، ۱ ماه پیش دوباره گرفتنش، شاید دیگه همو نبینیم. یکی از دوستام خودکشی کرد امروز چهلم‌ش بود، از زندگی افتادم، نه ببخشید پرت شدم! آره اینطوری بهتره، از زندگی پرت شدم. فکر می‌کردم الآن سوار یه فورد برانکو آبی آسمانی هستم و دارم میرم جنگل هایی رو کشف کنم که کسی تا حالا نرفته ولی چی شد پس؟ چی شد جهان همچون اراده و تصور... من تصور نمی‌کردم اول جوونی تار های سفیدم قیام کنن، چرا باید ج.ا برینه وسط بهترین سالهای زندگی‌ای که همین یکبار تجربه‌ش می‌کنیم؟

مثل این هیرو ها که می‌شینن پا بیسیم پلیس که ببینن کجا چه اتفاقی افتاده، می‌شینم پا توییتر تا ببینم کجای تهران چه خبره! بعد عرشیا رو محکم بوس می‌کنم و میرم بیرون، بیرونی که معلوم نیست برگشتی تو کارش باشه، بیرونی که هر لحظه‌ش امکان تموم شدن زندگیت رو داره.

همین چند خط رو اگر بدونی چندبار پاک کردم نوشتم...

کلمه ها خودشون رو قایم میکنن، اونا هم از نفرت و خشم و حال بدم خبر دارن. فقط موزیک می‌تونه نبود کلمه ها رو جبران کنه. که حوصله آپلودش نیست.

  • ۰۱/۰۹/۲۲
  • مهر ارسنج