ب
به صورت جدی به خودکشی فکر میکنم.
هفته پیش، وسط هفته رفتم کوه، از اول مسیر هیچکس نبود تا رسیدم به قله، اونجا طوفان شد و شرایط سخت و ترسناک، نشستم تو برف زمین، تنها چیزی که مشخص بود تابلو ۵ قدمیم بود که روش نوشته بود قله دارآباد، پناهگاه ۱۰۰ متریم بود ولی هیچجا معلوم نبود، حتا رد پای خودم هم بعد از یه ربع برف پوشوند، داد زدم کسی صدام رو میشنوه؟ هیچ صدایی نیومد، پس دیگه داد نزدم کمک. پسورد گوشیم رو برداشتم و یه میسکال به رفیقم انداختم و یه ویدیو از خودم گرفتم که اولش میگم شاید این آخرین صحبت های من باشه...
این روزا واقعن میخوام نباشم، به هر چیزی که قبول دارم قسم میخورم تنها خواستهم همینه، حالم اصلن خوب نیست و میدونم حال هیچکس خوب نیست، و نمیگم جنس بد بودن حالم با بقیه فرق داره. حس میکنم اندازه ۱۰۰ نفر زندگی کردم، و دیگه نمیخوام ادامه بدم، هدف و منظور بزرگی برای اینکار ندارم جز اینکه حس میکنم به آرامش میرسم و تموم میشم/میشه. برای همین اونجا نَشستم تا توی تنهایی و سوز و طوفان یخ بزنم، هر جور شده بود با هزار مکافات خودم رو به پایین رسوندم تا شاید بعدا تونستم از یه مسیر راحت تر به این زندگی خاتمه بدم.
- ۰۱/۱۰/۱۵