به کل سررّی
نامهای از ژوزف استالین به آیتالله علی خامنهای.
مکان/زمان: پس از مرگ، در خلا بدون مجسمهها.
رهبر جمهوری اسلامی، من کسیام که میداند قدرت چه طعمی دارد. تلخ نیست، سرد است. مثل مرمر. و وقتی زیاد بخوری، نه تو را گرم میکند، نه زنده نگه میدارد. فقط سختتر میشوی. تا جایی که دیگر از صدای شکستن آدمها، چیزی حس نمیکنی. من هم مثل شما، فکر میکردم با اراده و ایمان، میشود تاریخ را فرمان داد. و تا سالها همه تعظیم کردند. تا روزی که فهمیدم سایهام از خودم بزرگتر شده و مردم، بیشتر از دشمن، از سکوت من میترسند.
آقای خامنهای، مردمتان شما را هنوز باور دارند؟ یا فقط یاد گرفتهاند چطور در حضور دوربینها ساکت بمانند؟ من دیر فهمیدم که وفاداری، با ترس اشتباه گرفته شده بود. در سالهای پایانیام، دیگر نه جنگ مانده بود، نه صلح. فقط فهرستی از کسانی که دیگر نبودند و شبهای بیداری، نه از آمریکا، نه از امپریالیسم، بلکه از خودم.
شما الان جایی ایستادهاید که من ایستادم: میان مذهب و ماشین جنگ. میان سرزمینی زنده، و رویایی که دارد مردمش را خفه میکند. به شما میگویند دشمن در راه است، که اگر عقبنشینی کنید، نابود میشوید. من هم شنیدم. ولی دشمن همیشه هست، و مردمی که میمیرند، دیگر هیچوقت نیستند. باور کنید، حتی اگر برندهی نبردی باشید که برایش شهرهایتان را قربانی کردهاید، آخرش، فقط با دیوارهایی میمانید که خاطره دارند، و مردمی که دیگر باور در آنان زنده نیست.
تاریخ، دیر یا زود، مجسمهها را پایین میکشد. کاری نکنید تنها چیزی که از شما بماند، جای خالی روی یک میدان/آزادراه باشد.
با تمام تلخیاش، از زبانی که هنوز آتش دارد:
ژوزف ویساریونوویچ استالین مردی که همهچیز را کنترل کرد، جز خودش.
- ۰۴/۰۱/۲۴