درامافون

پیوندها

به کل سرّی

شنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۴، ۰۳:۴۰ ب.ظ

با احترام، ولی با تردید. با ایمان، ولی شک‌افکنده و شاید با بغضی که کسی جز خودش نمی‌فهمد. نامه‌ای از سید علی خامنه‌ای جوان به آیت‌الله علی خامنه‌ای امروز.

زمان/مکان: جایی میان زندان و انقلاب، شب.

بسمه تعالی.

السلام علیک یا نفسِ آینده‌ام، نمی‌دانم این نامه به دست تو می‌رسد یا نه. من هنوز در زندانم، هنوز صدای گلوله‌های ساواک در گوشم مانده، ولی تو را دیده‌ام. نه در خواب، نه در رویا؛ در سایه‌هایی که پشت عکس امام می‌افتد. بگذار بی‌پرده بگویم، آقا.

تو، من هستی. اما چه شد که این‌قدر شبیه دشمنان‌مان شدی؟ من آن جوان طلبه‌ام که وقتی برق زندان رفت، با چشم‌های باز سوره‌ی مریم خواند تا کسی نترسد. تو کی شدی کسی که مردم از صدای او می‌ترسند، حتی وقتی قرآن می‌خواند؟

تو شعار "نه شرقی، نه غربی" دادی. امروز اما، شرق را بوسیده‌ای و غرب را تهدید می‌کنی، و میانه‌ات را با مردم بریده‌ای. می‌خواستی جامعه‌ فاضله‌ بسازی. الان جوان‌ها یا می‌روند، یا می‌سوزند، یا می‌ترسند. من برای نان مردم زندان رفتم، تو نان را با امنیت تاخت زده‌ای. خاطرت‌هست شب‌هایی که از ترس شنود، فقط با چشم حرف می‌زدیم؟ امروز، همه با چشم سکوت می‌کنند. و تو هنوز فکر می‌کنی دشمن، آن‌جاست؛ در واشنگتن، تل‌آویو، یا در افکار زن بی‌حجاب. آینده‌ای که ساخته‌ای، فقط دیوار بلندتر داشت. نه عدالت، نه آزادی، نه آن لبخندهایی که وعده‌شان را دادی.

من این نامه را برای نابودی‌ات نمی‌نویسم. من می‌خواهم که نجات پیدا کنی. نه از آمریکا. از آن کسی که در آینه نگاه می‌کنی، و خیال می‌کنی هنوز انقلابی‌ست. آقا، تو هنوز فرصت داری. من هنوز تو را باور دارم... اما نگذار آن جوان، در تاریخ، به جای الگو، یک عبرت شود.

والسلام‌

سید علی خامنه‌ای طلبه‌ای با دست‌های بسته، و چشمانی که هنوز می‌خواهند روشنی ببینند.

  • ۰۴/۰۱/۲۴
  • مهر ارسنج