درامافون

پیوندها
با توجه به این مهم که بین دوست و رفیق توفیر است، به ده سال قبل از این تاریخ نگاه می کنم و در این مدت تمام آنچه من رفیق می شماردم را پنج نفر بود! که هرکدام یک سبک و سیاقی جدا از یکدیگر داشتند. بر می گردیم به این تاریخ، جایی که هیچ کدام از این پنج نفر جایی در زندگی ـم ندارند! جایی که آدم های ثابت زندگی ام را خانواده و همکاران ـم تشکیل داده اند، جایی که فرصت های مناسب برای رفاقت را می سوزانم،  چرا که پیش تر دیده ام که این فرصت ها عمر را می سوزانند، جایی که کم کم حس می کنم از آن تب و تاب گذشته افتاده ام و اتاقم را به هر قبرستان دره ای ترجیح می دهم. و نکته ی جالب اینجاست که از این اتفاق زیاد هم ناراحت نیستم! از اینکه رفیقی ندارم،(رفیقی برایم نمانده، شاید مشکل از من بوده!) از اینکه ارتباط هایم کم شده، از اینکه تنها صفحه ی مجازی ام همینجاست،... زیاد هم ناراحت نیستم. تنهایی یک فرصت است! به حقانیتِ همان همراهی! راهی برای شناخت بهتر خویشتن، برای درست کردن خود...
  • مهر ارسنج
موضوعِ هزار و چهار صد سال گذشته در سال هزار و چهار صد، فراموش شد.

پ.ن|
آیا موضع من، مشخص است؟
  • ۱۲ تیر ۹۷ ، ۲۳:۴۸
  • مهر ارسنج
روز های فرد بدنسازی، روز های زوج فوتبال، بدون دود، بدون الکل! آن قضیه حل نشد، اما در کنکور هم می گویند اگر سوالی را نتوانستی حل کنی برو سر وقت سوالات بعدی! خوشبختانه در زندگیم تجربه ی از صفر شروع کردن را زیاد داشته ام، و متاسفانه چقدر صفر هستم این روز ها...

راستی، ممنون که وقت می گذارید و موزیک هایی که من وقت می گذارم و برایتان آپلود می کنم را، دانلود می کنید!
  • مهر ارسنج
چه مقدار سوال در زندگی ـتان دارید که جوابش در عنوان است؟ نمی دانم درکی از حال و هوای این روز های مملکت دارید یا چه؟ دیدید دست را بیخ گلو می گذارند و می گویند به اینجا رسیده؟ ما اواسط دهه ی هشتاد آنجا را رد کردیم! محکوم به فهم مسائل، به اینکه بالا تر از سیاهی هم رنگی است، رنگِ پریده ی جوانان معتاد، رنگِ رُژ لب دختری که تن ـش را می فروشد تا شهریه ی دانشگاه بدهد، رنگ خون هایی که زمین می ریزند و ما نمی بینیم! نقش منفی دنیا شده ایم و حتا بار معنایی "ارزش" هم اینجا کم و کم و کم تر شده است. چرا؟ واقعن فکر نمی کردم جوانی ام به گاج برود، واقعن دوستان، واقعن عرض می کنم...
  • مهر ارسنج
شاید، باید موهایم را می سوزاندم! آمممم... بگذریم.
  • ۱۰ تیر ۹۷ ، ۰۲:۵۲
  • مهر ارسنج
شما هم برای تصمیم گرفتن جانتان در می رود؟ باید با خودتان کلنجار بروید؟ باید همه ی زوایا را نگاه کنید و همه چیز را در نظر بگیرید؟ تصمیم گرفتن برای شما هم سخت است؟! حال بعد از این همه سختی کشیدن برای گرفتن یک تصمیم، اجازه نمیدهم ازم گرفته شود! این بار نه، واقعن نه! و به هر طریق، منطق، احساس، زبان بازی و حتا التماس... این مکعب را حل می کنم!
بعد از یک عمر از آن پنجره ی بی صاحب دارد نور می آید و خورد می کنم آن دستی که بخواهد پرده را بکشد!
عکس از من.
پیشنهادیِ بی کلام| New Bordeaux
  • مهر ارسنج
سه شبی ـست که تا سرم خلوت می شود، اولین جایی ـست که ذهنم می رود! طوری که خاطرم نیست چهار شب قبل وقتی سرم خلوت می شد، به چه فکر می کردم!
  • ۰۳ تیر ۹۷ ، ۲۳:۳۶
  • مهر ارسنج
الکس: خنده داره که رنگ های دنیای واقعی، تنها زمانی واقعن واقعی بنظر می رسند، که آنها را روی صفحه نمایش می بینید.
نقاشی از من.
  • مهر ارسنج
غروب امشب خیلی اتفاقی با ی دختر آشنا شدم، کلی حرف زدیم،از علایق، عقاید، سلیقه. راه رفتیم، نشستیم، موزیک گوش دادیم، چت کردیم. برگشتنه با اتوبوس برگشتیم، بهم گفت بیا تو قسمت خانم ها! رفتم و کنار هم نشستیم، هندزفری ـش رو داد تا من باهاش موزیک بذارم، منم زی زی تاپ پلی کردم، تا اینکه ی ایستگاه ی خانم سوار شد و من بلند شدم و کنار پنجره ایستادم، هندزفری نمی رسید، گفتم خودت گوش بده، ولی اومد جلو تر نشست تا سیم هندزفری به گوشم برسه. بعدش، بهش گفتم خوش حال شدم و پیاده شدم. بدون ایجاد هیچ پل ارتباطی ای.
  • مهر ارسنج
دیشب بازی ایران رو دیدم، راستش فکر نمی کردم با اون گل به خودی اینقدر خوشحال بشم، بپرم رو هوا، دست بزنم! بعدش پاشم برم بیرون تا 4 صبح برقصم! من؟ فوتبال؟ خوشحالی بعد از گل به خودی؟،؛ رقص؟! دوستام هم باورشون نمی شد، با اینکه نه مست بودم نه هیچ چیز دیگه ای... راستش به ی از خود بی خود شدن نیاز داشتم، که خوشبختانه این اتفاق افتاد، بنظرم همه ی اونایی که دیشب تا صبح بیرون بودن هم بهش نیاز داشتن، و این برد رو فقط بهونه کردن. حالا دنبال بهونه ی بزرگ ترم، برا همین رو برد اسپانیا هم حساب باز کردم. :دی

  • مهر ارسنج