درامافون

پیوندها

کاش داخل جیب دخترک می ماندم

چهارشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۵۷ ب.ظ
نشته ام و ؛ البته نه! افتاده ام و دارم از اولش را به یاد می آورم، از آن اولی که یک چروک هم در هیچ جای تنم نبود، آن اولی که دست کسی بهم نخورده بود و تمیز بودم. اولش افتادم دست یک کارمند بانک، دو روز با هم بودیم و تازه داشتیم با هم آشنا می شدیم که رفت! به همین سادگی، او رفت و افتادم دست یک راننده تاکسی، به دقیقه نرسید افتادم دست یک خانم پیر. در این فکر بودم که دارم با خانم پیر به خانه ـشان می روم که من را چهار بار تا کردند و فشار دادند در صندوق صدقات... شب شد، باران گرفت، آن شب اولین بار بود که نَم را حس کردم. تا صبح به سه شبی که گذشت فکر کردم و فهمیدم با اینکه این من هستم که در حرکتم، ماندنی نیست هیچ کس...! در همین فکر ها بودم که با سیخی چسبناک از صندوق بیرون کشیده شدم و افتادم دست یک معتاد! از او به مواد فروش از مواد فروش به غذا فروش از آنجا به میوه فروش و این داستان ادامه داشت... حتا شانس آن را نداشتم که از ابتدا دست یک سیّد بیوفتم و یک مهر را به جان بخرم، اینطور می شد مدت بیشتری سالم ماند! یادم آمد یک بار در جیب داخل کاپشن یک دختر جا ماندم! تمام بهار و تابستان را همانجا بودم، همانجا ماندم...، بعد ها کاپشن اندازه ی دختر نشد، کاپشن را به دختر همسایه دادند، من هنوز داخل جیبِ داخل بودم! تا اینکه قبل از شستن لباس ها از داخل جیب بیرن آمدم، نفسی کشیدم، نور را دیدم، فضا را دیدم، غضه ام گرفت، از اینکه قرار بود رفتن و دست خوردن ها شروع شود.از شروع یک بی هدفی، غصه ام گرفت. همه دستی به تنم خورد، خیلی جا ها را هم دیدم، خیلی حرف ها را شنیدم، خلاصه که شناختی گسترده نسبت به این مردمی که بینشان بودم پیدا کردم اما چه سود از این جبر؟ برای رفقا پانصد تومانی ام! در شناسنامه پنج هزار ریالی. پول خوردم، دست مالی شده ی هزار مدل مرد و نامرد... دست من نبود که دلار شوم و شهر به شهرِ این کره ی خاکی را ببینم! حتا دست من نبود که بی ارزش شوم! دستِ هرکس بود، دستش به من نخورد!!! حالا افتاده ام گوشه ی پیاده رو، پاره، نخ در رفته، فقیر ترینِ آدم ها هم نیم نگاهی بهم نمی اندازند. یا رب مپسند لوتیان خار شوند.
  • ۹۷/۰۱/۲۹
  • مهر ارسنج

نظرات  (۱)

عالی بود جَووون
پاسخ:
قربان شما