درامافون

پیوندها

زندگیِ بی پدر مادر

پنجشنبه, ۶ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۳۵ ب.ظ
مادرم دست عرشیا را گرفته و چند روزی ـست که به مشهد رفته اند. من هستم و خواهر جانم. غذا را نوبتی کرده ایم، وقتی نوبت اوست غذا های آماده درست می کند، وقتی نوبت من است از بیرون سفارش می دهم. البته دست پخت خواهر آماده و غیر آماده ندارد، ذوق می کنم وقت خوردنش.

مادرم که برگردد به طور جدی می خواهم آشپزی را ازش یاد بگیرم.

پ.ن| زیر چشم به آشپزخانه نگاه می کند و زیر لب با صدای قمیشی می خواند:
بی خیال ظرفایی که توی سینک جا مونده
بی خیال مردی که این همه تنها مونده
  • ۹۷/۱۰/۰۶
  • مهر ارسنج