درامافون

پیوندها

هه

يكشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۴۳ ق.ظ
داشتم به این فکر می‌کردم که اگر من بخواهم دوست دختر داشته باشم، آن دختر باید چجور باشد و اولین چیزی که به ذهنم رسید نه صورت بود، نه تیپ و هیکل و فاز و هیچ چیز جز اینکه پینگ پونگ بلد باشد! رفتم پارک ملت، آنجایی که پینگ پونگ بازی می‌کنند! خبری نبود، در واقع سگ پر نمی‌زد! هعی گویان نشسته‌م همانجا و شروع کردم به کامنت بند گوش دادن تا اینکه دو تا دختر از راه رسیدند و تور و راکت و فیلان و اینا... همانطور که نشسته بودم به صورت و هیکل کاری نداشتم، چشمانم را تیز کرده بودم که ببینم راکت های‌شان چیست، که حرفه‌ای اند یا نه، تا اینکه شروع به بازی کردن، کردند و دیدم که نه! پینگ پونگ بلد هستند. بعد تر دیدم که صورت زیبایی هم دارند و رفتم از جلو تماشا کردن، هی رویم را جمع می‌کردم که بگویم من هم بازی می‌دهید؟ هی بیخیال می‌شدم و دوباره! آخر سر گفتم و آنها هم قبول کردند، کسی که دوست داشتم با او بازی کنم راکت‌ش را بهم داد و گفت برنده بجا! من هم سریع برنده شدم تا با او بازی کنم و وسط بازی با او بودم که دوست پسر هاشان از راه رسیدند!!! او را هم بردم، خواستم بروم که پسرها انگار که بخواهند خودی نشان بدهند گیر دادند تا با آنها هم بازی کنم، آنها را هم بردم و رفتم... 
تو مسیر برگشت حس و حال ترومن را داشتم، آنجا که هرجا می‌رفت یک ابر بالای سرش بود و هی می‌بارید.
  • ۹۸/۰۲/۲۲
  • مهر ارسنج