درامافون

پیوندها

مزایده

دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۸، ۰۲:۵۹ ب.ظ
سالها پیش، جایی که جز نبود توپ دو لایه و دروازه، دغدغه‌ای دیگر در زندگی‌ام نبود، پسر های به سن و سال الآن‌م را می‌دیدم که خانواده به‌شان گیر می‌داد تا آن ها ازدواج کنند و دعوا و داد و بی‌داد و اینها. آن زمان هیچ درکی از این قضیه نداشتم، اصلن حتا لحظه ای به آن واکنش ها فکر نمی‌کردم! که مثلن چرا خانواده می‌خواهد به زور برای پسرش زن بگیرد؟ یا چرا پسر نمی‌خواهد زن داشته باشد؟ به هر ترتیب، زمان است دیگر، یک آن به خود آمدم و انگار نوبت من باشد!
درست زمانی که من دارم از تنهایی رنج می‌برم، مادرم گیر سه پیچ داده است تا برایم زن بگیرد! می‌گویم که من زن نمی‌خواهم! می‌گوید که بیخود! می‌گویم آخر من شرایط ازدواج را ندارم! می‌گوید همه شرایط را فراهم می‌کند! می‌گویم که آخر با چه کسی؟ می‌گوید خودم بهترینش را برایت گیر می‌آورم...
مادرم بعد تو هی حال مرا می‌پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را...
و از هم کلام شدن به بچه ها همین بس که، دیشب خواهرم پرسید واقعن نمی‌خواهی زن بگیری؟ گفتم نه، ولی واقعن می‌خواهم یک دوست دختر داشته باشم. (پرسید بین دوستانت اذیت نمی‌شوی که فقط تو تنهایی؟) گفتم چرا... می‌شوم.


  • ۹۸/۰۳/۲۷
  • مهر ارسنج