درامافون

پیوندها

شب ما را نربود

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۹، ۰۶:۳۶ ب.ظ

با فصل جدیدی از خودم روبرو شدم، آنجا که انگار من جنبه‌ی روز و روزگار خوش را ندارم، زیر دلم می‌زند، وقتی همه‌چی خوب پیش می‌رود من از ادامه دادن دست برمی‌دارم، خواسته و ناخواسته گند می‌زنم و خرابش می‌کنم. و انگار در گیر و گور و گرفتاری و مصیبت و مکافات، بهتر رشد می‌کنم! عادت کردیم به شرایط تحت فشار، فشار نباشد امورات مزه نمی‌دهد! تا ناراحتی نباشد قلم بر نمی‌دارم، تا درد بی درمان یقه‌ام را نگیرد نقاشی نمی‌کشم، تا اشک چشمانم را فرا نگیرد قافیه ای ردیف نمی‌شود و انگار در من همه‌چیز از درد و ناراحتی سرچشمه می‌گیرد! و اگر اوضاع با مراد ما سِت باشد، گند می‌خورد به همه چیز...

تصمیم گرفته‌م نقاشی هایم را قاب کنم و به دوستانم هدیه بدهم...

من در این دو روز دنیا وابستگی‌ای ندارم، سعی می‌کنم که نداشته باشم.

پیشنهادی|  باور ریزش برگ - کاوه یغمایی

  • ۹۹/۰۴/۰۷
  • مهر ارسنج