اِئطماد
ذهنیت چیزی نیست که راحت بشه تغییرش داد و معمولن یه ضربهی بد از همون ذهنیت باعث ایجاد فکر تغییرش میشه و ضربه های بعدی باعث تا عمل پیش رفتن اون فکر میشه؛ مثلن همه اولش دوست دارن ارتباطشون با آدما از سر اعتماد و انسانیت باشه، ولی تو طول مسیر اتفاق هایی می افته که با باور هاشون مغایرت داره! اینجوری که وقتی بنا رو به اعتماد میذاری و خلافش ثابت میشه ضربهی بدی میخوری! میفهمی برعکسش بصرفه تر هست! اینه که ذهنیتت عوض میشه، بنا رو روی بی اعتمادی سوار میکنی! یکم میری جلو تر، جلو تر، جلو تر... یجا وامیستی میبینی به هیچ کس اعتماد نداری و نمیتونی اعتماد کنی! به عقب نگاه میکنی و دوباره به جایی که واسادی، میبینی با یه مشکل بزرگتر روبرو شدی... یادت رفته اعتماد چجوری نوشته میشد یا معنیش چی بوده! یه بدبینی خاصی به همه داری حتا اگر خلافش رو ثابت کنن و تنهایی رو ترجیح میدی به همراهی، چون شک داری، چون میترسی، چون یجایی تو گذشتهت یکی با تبر گذاشته وسط حس اعتمادت! دوست داری دوباره اعتماد کنی، ولی حس احمق بودن بهت دست میده، و با این بی اعتمادی هم نمیتونی زندگی کنی...
- ۹۹/۰۷/۱۹