دیشب تو پله های مترو خوردم زمین، جماعتِ پشت سرم ترکیدن از خنده.
حالا نمیدونم زمین خوردن ملت خنده داره؟ یا من با نمک زمین خوردم.
- ۴ نظر
- ۱۶ تیر ۹۶ ، ۰۱:۳۶
دیشب تو پله های مترو خوردم زمین، جماعتِ پشت سرم ترکیدن از خنده.
حالا نمیدونم زمین خوردن ملت خنده داره؟ یا من با نمک زمین خوردم.
این زندگیِ مورد علاقه من نیست، زندگی ای که تو در آن پرواز می کنی و من نه، جایی که یک بوسه میلیون ها فریب در خودش دارد، زندگی مثل دود به هوا می رود.
این "تو" کسی که به آن علاقه داشتم نیست، کسی که فرسخ ها بالاتر از زمین و سنگ ها شناور هست، شب هایی که در ترس و استرس هایم تاب می خورم زمانی ست که احساس می کنم در خانه خودم هستم، پرنده ای روی لبه ی تیزِ تیغ و خش خشِ برگ های زرد؛ ما در سایه ها سر در گم هستیم و عشق من در خاطره ای شیرین برای همیشه گم شد...
ایستگاه از قطار دورتر و دورتر می شود، همین طور رنگِ آبی از آسمان؛ زمزمه ی دو بال شکسته که شاید برای تو باشند، شاید برای من...
این زندگیِ مورد علاقه من نیست، زندگی ای که در آن عقل ـم را از دست دادم، زندگی ای که به تو دسترسی نیست، زندگی ای که من ماندم و تو پر کشیدی و رفتی؛ پرنده ای روی لبه ی تیزِ تیغ و منی که در سایه ها سر درگم هستم، همینطور در خش خش برگ های زرد و عشقی که در خاطره ای شیرین برای همیشه گم شد...
متن بالا را بشنوید My Least Favorite Life
عکس، دریاچه ارواح است، خودم گرفته ام.