درامافون

پیوندها

۱۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

تو زندگی، بعضی شبها هستند که دوست نداری تکرارشان را ببینی....

  • ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۳۰
  • مهر ارسنج
داغی که روی دل باشد را کاری نتوان کرد. آخر می دانید؟ اگر برداشته شود جایش می ماند و مشخص است که داغی رویش بوده است و همیشه جایش خالی می ماند. باید گذاشت همیشه همانجا بماند و جُم نخورد، باید بخشی از دلت شود، بایستی با آن کنار آمد و امان از وقتی که تمام دلت را داغ بگیرد...
  • مهر ارسنج

تو شهر من گاهی با فرهنگ بودن به منزله ی بی‌شعوری‌ست حتا... مثلن همین الآن در مترو، پله‌ی برقی سلانه سلانه پایین می‌رود و مترو منتظر با دری باز در ایستگاه‌ست. عده ای هم روی پله برقی دویدند تا به مترو برسند. درب مترو دو قدمیِ من بسته شد، دو اینچ مانده بود که درب کامل بسته شود، پدر آمرزیده ای دستش را فدا کرد تا دوباره درب باز شود، که من هم سوار شوم...!

حال اگر من خاطر نشان می‌کردم که این کار در تایمِ تردد مترو ها وقفه ایجاد می‌کند، از چشم مسافر ها و آن پدر آمرزیده ای که دستش را فدا کرد با فرهنگ بودم یا بی‌شعور و بی‌چشم و رو؟

  • ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۳۱
  • مهر ارسنج

یک روز تکامل آدمی به مرحله ای خواهد رسید که قادر به دفعِ هر کوفتی‌ست.

مثلن سرماخوردگی! یا سرطان یا هر دردی...

کاش می‌شد تمام مشکلات و گیر و گور ها و خاطرات بد را دفع کرد و دکمه ی فلاش تانک را زد...

  • ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۰۴
  • مهر ارسنج
هر چند صباح، باری به خود می آیم و با تمامِ تعجب و تردید و شک و انواع و اقسام و اقلامِ حس هائی که هنوز برایشان اسمی ندارم به خود نگاه می اندازم، به تار های سفید روی شقیقه و صورت، به چروک های پیشانی ام، به لباسی که به تن دارم، به کف دست هایم؛ به اتاقی که درش هستم، به مخاطب های تلفن همراهم و به تمامِ تمامیتی که حال حاضرم را تشکیل داده است، در یک لحظه اما دقیق! و تمامِ سوال هائی که در ذهنم نقش بسته اند شروع به جیغ کشیدن می کنند که: "چرا؟ من چه کار کردم؟ اینجا کجاست؟ این آدم ها، این اتاق، این خاطرات..."
یک جای کار در زندگی ام می لنگد؛ قرار بر این نبود...

پ.ن|
تصور کن در اتاق نشسته اید، یکی برای اولین بار ساز دهنی را دستش می گیرد، آن یکی کنارش گیتار می زند و آن یکی دکمه ی رکورد را می زند و به کوزه می کوبد.
بداهه سرایی با دوستان.
من کوزه می زنم.
  • مهر ارسنج