درامافون

پیوندها
- کی گفته سربازی آدم ها را مرد می کند؟ من هزار و یک مدل نامردی یاد گرفتم !
+ از اون نامردی ها استفاده می کنی؟
- نه.
+پس مردی.
  • ۳ نظر
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۴۵
  • مهر ارسنج
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۳۰
  • مهر ارسنج
من ماندم و همین چهار قدم وبلاگ...
  • ۱ نظر
  • ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۱۳
  • مهر ارسنج
بجای قرار های وبلاگی، شما را به چالش پیاده روی دعوت می کنم، و اینقدر پیاده راه می رویم تا دانه دانه جانتان در برود و از پا دربیاید دوستان، آره! من اینطور پیاده روی می کردم وقتی پام خوب بود، رکورد بیست و هشت کیلومتر داشتم در تهران برای خودم، آره.
  • ۶ نظر
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۷:۳۷
  • مهر ارسنج
تنهائی از درس های سخت زندگی ـست که پاس کردنِ واحد هایش جوان را پیر می کند.
  • ۴ نظر
  • ۰۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۰۸
  • مهر ارسنج
نشته ام و ؛ البته نه! افتاده ام و دارم از اولش را به یاد می آورم، از آن اولی که یک چروک هم در هیچ جای تنم نبود، آن اولی که دست کسی بهم نخورده بود و تمیز بودم. اولش افتادم دست یک کارمند بانک، دو روز با هم بودیم و تازه داشتیم با هم آشنا می شدیم که رفت! به همین سادگی، او رفت و افتادم دست یک راننده تاکسی، به دقیقه نرسید افتادم دست یک خانم پیر. در این فکر بودم که دارم با خانم پیر به خانه ـشان می روم که من را چهار بار تا کردند و فشار دادند در صندوق صدقات... شب شد، باران گرفت، آن شب اولین بار بود که نَم را حس کردم. تا صبح به سه شبی که گذشت فکر کردم و فهمیدم با اینکه این من هستم که در حرکتم، ماندنی نیست هیچ کس...! در همین فکر ها بودم که با سیخی چسبناک از صندوق بیرون کشیده شدم و افتادم دست یک معتاد! از او به مواد فروش از مواد فروش به غذا فروش از آنجا به میوه فروش و این داستان ادامه داشت... حتا شانس آن را نداشتم که از ابتدا دست یک سیّد بیوفتم و یک مهر را به جان بخرم، اینطور می شد مدت بیشتری سالم ماند! یادم آمد یک بار در جیب داخل کاپشن یک دختر جا ماندم! تمام بهار و تابستان را همانجا بودم، همانجا ماندم...، بعد ها کاپشن اندازه ی دختر نشد، کاپشن را به دختر همسایه دادند، من هنوز داخل جیبِ داخل بودم! تا اینکه قبل از شستن لباس ها از داخل جیب بیرن آمدم، نفسی کشیدم، نور را دیدم، فضا را دیدم، غضه ام گرفت، از اینکه قرار بود رفتن و دست خوردن ها شروع شود.از شروع یک بی هدفی، غصه ام گرفت. همه دستی به تنم خورد، خیلی جا ها را هم دیدم، خیلی حرف ها را شنیدم، خلاصه که شناختی گسترده نسبت به این مردمی که بینشان بودم پیدا کردم اما چه سود از این جبر؟ برای رفقا پانصد تومانی ام! در شناسنامه پنج هزار ریالی. پول خوردم، دست مالی شده ی هزار مدل مرد و نامرد... دست من نبود که دلار شوم و شهر به شهرِ این کره ی خاکی را ببینم! حتا دست من نبود که بی ارزش شوم! دستِ هرکس بود، دستش به من نخورد!!! حالا افتاده ام گوشه ی پیاده رو، پاره، نخ در رفته، فقیر ترینِ آدم ها هم نیم نگاهی بهم نمی اندازند. یا رب مپسند لوتیان خار شوند.
  • ۱ نظر
  • ۲۹ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۵۷
  • مهر ارسنج
ما از اسب افتادیم و اسب های پشت سر، تمامتِ ما را لگد مال کردند و حال این وسط اصل به کفش چه کسی است؟ آدم ها یکدیگر را می کشند، مال و جان و تعلقاتِ عاطفی هم را می دزدند، انسانیت به کفش چه کسی است؟ دنیا در حال فرو پاشی ـست، سیر تکاملی را قطع کرده ایم و هدف و راه صحیح را، به کفش چه کسی است؟ حال تمام دغدغه ی مردمی که از کنار هم رد می شویم، موی من، گوشواره ی من، لاک مشکی من... هیچ وقت نباید از طبیعت بر می گشتم، دیگر توان زیستن کنار این حجم حماقت، این حجم وقاحت، این همه دخالت، این همه دخالت... شاید جبر با ما بد کرده باشد، اما بعد از آنکه همه ی ما قدرت انتخاب داریم... نکنید، با خودتان اینطور نکنید، با ما هم، بگذارید زندگی ـمان را کنیم، خوب و بد و درست و غلطش را به ما بسپارید، دست از سرم بردارید.

پیشنهادی|
گروه : Kashmir / آلبوم:Cruzential / سال: 1996 / ترک: Bag Of Flash & Thyme
  • ۴ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۵۶
  • مهر ارسنج
پرسیدن سالک از منصور معنی عشق پرشور و جواب گفتن منصور که امروز و فردا و پس فردا معنی عشق بر تو ظاهر می شود، در روز اول حلاج را کشتند، روز دوم سوختند، روز سیم خاکسترش را به باد دادند.
  • ۲۵ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۲۵
  • مهر ارسنج
این پا من را خانه نشین کرد که بنشینم و تمام وبلاگ هائی که می خواندم را بخوانم، سریال های عقب افتاده و فیلم و خانه و خانواده... بعد آنکه، دورهمی وبلاگی این ساعت نمی گذارید؟
  • ۳ نظر
  • ۲۴ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۱۶
  • مهر ارسنج
امروز چهارمین روز با عصا راه رفتنم بود، حسی ناهمگون و جالب. جالب که چه عرض کنم در واقع! درد دارم، درد، درد جسمانیِ واقعی، و اصلن هم شوخی ندارد! حال اینکه قرص های مسکن را نمی خورم و درد می کشم را نمی دانم"؟!" شاید هم بدانم، شاید می خواهم تمام حواسم به درد باشد، فکر نکنم، شاید هم مریض باشم، مریض هستم؟ خب در مرحله اول هم مریض هستم، پام! لعنتی؛ پام...
  • ۳ نظر
  • ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۳۶
  • مهر ارسنج