درامافون

پیوندها
بعد از بازی بنشینی به تماشای فیلم و از پس آن کتاب بخوانی و بعد تر سریال و بعد تر مقاله های نجوم و دست آخر دوباره بازی. خیلی خسته کننده ست. نه؟
در حال بازی Horizon Zero Dawn هستم.
فیلم The Outsider را تماشا کردم، آنقدر که فکرش را بکنید خوشم نیامد، بیشتر تعجب کردم از نتفلیکس، چون همچون فیلمی بعید بود ازش، آل فیلم جدید بازی کرده و می خواهم آن را ببینم. شاید بپرسید کدوم آل؟ مشخصن آل عمران نیست و منظور پاچینو ی جان است. کاش چشمانم خسته نمی شد و می توانستم الآن به تماشای ـش بنشینم.
کتاب "چنین گفت زرتشت" اثر "نیچه" ترجمه "داریوش آشوری" را می خوانم، راستش این پنجمین بار هست که دارم آن را می خوانم و متوجه شدم بار های قبل فقط خوانده بودم! کتاب سنگینی ـست، شاید چند سال بعد باز هم خواندم.
در رابطه با نجوم این تصاویر زیبا از مشتری را نگاه کنید و اینجا را بخوانید!
از لحاظ سریال هم، سریال زیاد می بینم. حوصله ی معرفی ندارم.

موزیک پیشنهادی از پینک فلوید است: ترک Terminal Frost از آلبوم Momentary Lapse Of Reason
  • ۱۶ آذر ۹۷ ، ۰۰:۰۲
  • مهر ارسنج
نباید هم حق کپی رایت رعایت شود، وقتی ما اینجا مراجع تقلید داریم !
  • ۱۳ آذر ۹۷ ، ۰۰:۰۳
  • مهر ارسنج
تنها چیزی که می توانستم درِش ادعا داشته باشم پینگ پنگ بود، تا اینکه امروز یک خانم سالخورده و خمود، بنده را با ابعاد جدیدی از این ورزش روبرو کرد!
  • ۱۱ آذر ۹۷ ، ۱۸:۵۳
  • مهر ارسنج
  • ۰۵ آذر ۹۷ ، ۲۲:۳۴
  • مهر ارسنج
دیشب وقتی زیر سِرُم به هوش آمدم و دیدم مادرم کنارم نشسته و دارد از من عکس می گیرد، متوجه ی خیلی چیز ها شدم.
  • ۰۴ آذر ۹۷ ، ۱۲:۱۷
  • مهر ارسنج
رهسپار خلوت ای؟ جویای راه به خویشتن ای؟ پس دمی بمان و به من گوش فراده. رَمه چنین می گوید: "آنکه می جوید خود چه آسان گم می شود! هرگونه خلوت گزینی خطاست." و تو دیری در میان رمه بوده ای. آوای رمه هنوز در تو طنین افکن است و آنگه که می گویی: "مرا دیگر با شما وجدانی یگانه نیست." در این گفته شکوه و دردی هست. بنگر، این درد هنوز زاده ی همان وجدان یگانه است و واپسین فروغِ آن وجدان هنوز بر محنت ات پرتوافکن است. باری، تو بر سر آنی که در راه محنتِ خویش گام نهی که راهی ـست به خویشتنِ تو؟ پس حق و قدرت خود را برای آن به من نشان ده! آیا قدرتی تازه هستی و حقی تازه؟ جنبشی نخستین؟ چرخی خود چرخ؟ توانی ستارگان را واداشت تا به گردت بگردند؟ وای از آزِ نام جویان و شَر و شورِ جاه طلبان! نشانم ده که نه از آز مندانی نه از جاه طلبان! وَه، چه بسا اندیشه های بزرگ که کارشان جز کار دَم نیست: باد می کنند و تهی تر می سازند.
خود را آزاد می خوانی؟ می خواهم اندیشه ی فرمان روا بر تو را بشنوم، نه این را که از یوغی رها شده ای. آیا چنان کسی هستی که رهایی از یوغی را سزاوار باشد؟ ای بساکس که با دورافکندنِ یوغِ بندگی واپسین زندگیِ خود را دور افکند. آزاد از چه؟ ما را با این چه کار! اما چشمانت باید به روشنی مرا خبر دهند: آزاد برای چه؟ آیا نیک و بدِ خویش را به خود توانی داد و اراده یِ خود را چون قانونی بر فرازِ خویش توانی آویخت؟ قاضیِ خویش توانی بود و کیفر خواهِ قانون خویش؟ هولناک است تنها ماندن با قاضی و کیفر خواهِ قانونِ خویش. حالِ ستاره ای را ماند افکنده در خلأ و دَمِ سرد بی کسی.
ای یکتا، هنوز از بسیاران رنجه ای. هنوز تمامی دلیری و امیدهایت را داری. اما تنهایی روزی تو را به ستوه آورد. روزی غرورت پشت خم کند و دلیری ـت دندان بر هم ساید. روزی فریاد کنی که "من تنهایم!" روزی دیگر بلندی خود را نبینی و پستی خود را فراچشم بینی.روزی بلند پایگی ـت شبح وار تو را به هراس افکند. روزی فریاد کنی که "همه چیز دروغ است!" هستند احساس هایی که در پی کشتنِ گوشه نشین اند و اگر کامروا نشوند خود باید کشته شوند! اما، دست به جنایت توانی زد؟
بدترین دشمنی که با او روبرو توانی شد، همیشه خود تو ای. تو ای که در غار ها و جنگل ها به کمینِ خویش می نشینی. ای تنها، تو به راهی به سوی خویشتنِ خویش رهسپاری و راهت از خویشتن و هفت اهریمن ـت می گذرد! تو خود خویشتن را بدعت گذاری خواهی بود و ساحری و پیشگویی و دیوانه و شکاکی و نامقدسی و ناکسی. سوختن در آتش خویشتن را خواهان باش. بی خاکستر شدن کی نو توانی شد؟ ای تنها، رهسپار راه عاشقانی. عاشقِ خویشتنی و از این رو خود خویشتن را خوار می داری، چنان که تنها عاشقان خوار می دارند. عاشق از آن رو آفریدن خواهد که خوار می دارد! چه می داند از عشق آن کس که نا گزیر خوار نداشته است آن چه را که دوست می دارد؟
با عشق و آفرینندگی ـت به خلوت رو. و عدالت پس از چندی لنگ لنگان از پیِ تو خواهد آمد. دوست می دارم آن را که می خواهد برتر و فراتر از خویش بیافریند و این سان فنا می شود.
  • ۰۱ آذر ۹۷ ، ۲۲:۵۹
  • مهر ارسنج
این درگه ما، درگه نومیدی است؛ یکبار اگر توبه شکستی، سیکتیر!
  • ۳۰ آبان ۹۷ ، ۲۲:۰۱
  • مهر ارسنج
همیشه دوست داشته ام گربه ها را مورد اذیت و آزار قرار دهم. (موشکافانه نمی نویسم) ! اما هیچ وقت در هیچ مکان حقیقی و غیر، از پستو ی این دل خواسته حرفی نزدم، چراکه خود نیز می دانم چه عمل شنیع و کثیفی ـست! با اینکه واقف هستم بر این کار زشت، اما واقّعن دوست دارم تمام آن کار هائی که در پرانتز بالا به آن اشاره کردم را بر سر تک تک گربه ها پیاده کنم. {بالای قافِ واقعن، تشدید بود}

از زمستان سال قبل کنج حیاطِ انبار مقداری پالت چوبی را روی هم چیده ایم، که چندی بعد یک خانواده گربه آنجا را برای زندگی انتخاب کردند، از آن روز گوشت های ناهار را با آن ها شریک شدم، یکبار بچه ـشان را از جوب کوچه بیرون کشیدم و خشک کردم و به خانه بر گرداندم و قبل تر که هوا بارانی بود، موش آبکشیده شدم تا سقفی برای ـشان درست کنم که خیس نشوند!

یک آدم بد اینجاست که من نمی گذارم بیرون بیاید.
  • ۲۷ آبان ۹۷ ، ۲۲:۴۳
  • مهر ارسنج
بعد از سگ دو زدن در قسمت های عقب افتاده از سریال هایی که می بینم، وقت آن رسید که آخر هفته های خود را پای پی اس بنشینم و به بازی های عقب افتاده نیز رسیدگی کنم و از دیروز ظهر دارم Assassin's Creed: Origins بازی می کنم. اگر یک کاری انجام می دهید که به آن علاقه دارید، سعی کنید وقفه در آن کار نیافتد! همان روال را ادامه دهید. حتا دوستی ها هم مشمول این قضیه هستند، مثلن اگر با فلان دوستتان وقت می گذرانید و بینش وقفه بیافتد، به طور خودکار هم آن از برنامه های روزانه ی شما بیرون می رود، هم شما. این می شود که اینطوری نیست که یک ـهو زنگ بزنی به فلانی و توقع داشته باشی آن هنوز برای تو زمانی کنار گذاشته باشد...

پ.ن| این حقیقت است که از دل برود، هرآنکه از دیده برفت.
پ.ن2| ولی، تو مگذار که یاد ما را طعم تلخ این حقیقت ببرد...
  • ۲۵ آبان ۹۷ ، ۱۲:۳۹
  • مهر ارسنج
خیلی وقته از کسی نظر نخواستم...
  • مهر ارسنج